یه عالمه حرف و خاطره از اولین روز مادر شدن دارم . که باید گفته شود زیرا این حرفها ، حرفهاییست برای گفتن برا کودکم که روزی بزرگ خواهد شد و برای هر کسی که دوست دارد احساس مادرانه را لمس کند . پس برای تو می نویسم که داری می خوانی . روزهای انتظار ، سخت گذشت . انتظار دیدن تو ، انتظار دریافت خبر سلامت تو ، انتظار شنیدن صدای تو و دست گذاشتن بر بدنت و ... و ... و ... آنقدر انتظار دیدنت را کشیده بودم که دیگر نمیتوانستم منتظر باشم برای همین هم یه شب که بعد از عقدکنون عموت یه کم خسته بودم و حالم خوب نبود و همون رو بهونه کردم برای اینکه پسرم دیگه انتظار نکشم قرار بود تو مرداد و طبیعی به دنیا بیای ولی دیگه طاقت نداشتم، رفتم بیم...